بوى...

فرود بدرافشان
forood56@yahoo.com

بوي …
امروز ديگر حال و حوصله هيچ كاري را نداشت. به آرامي بر روي تخت دراز كشيده بود و به آهنگ مورد علاقه‌اش گوش مي‌داد دلش مي‌خواست در همين حال به خواب عميقي فرو رود و او را در خواب ببيند. امروز سومين سالي بود كه او از كنارش رفته بود ولي هميشه او را در كنارش احساس مي‌كرد. در اين سه سال از همه آشنايان و دوستان بريده بود و با هيچكدام ارتباطي نداشت هفته‌اي يك روز وسايل مورد نيازش را از بيرون تهيه مي‌كرد و بقيه اوقات را در خانه به نقاشي كردن و گوش دادن به موسيقي مي‌گذراند. تمامي اين خانه برايش خاطره بود . خاطره‌ سيزده سال زندگي مشترك شايد هم حال و هواي اين خانه او را به نقاشي كردن وا مي‌داشت و شايد اين دليل كه پس از سه سال هنوز نفس مي‌كشيد . ديروز آخرين تابلوش را تمام كرد و به نظر خودش زيباترين تابلويي بود كه تا به حال از او كشيده بود. تابلو تصويري از او بود كه در حياط خانه به درختي تكيه زده بود و لبخند ملايمي بر چهره داشت و به ياد روزي پس از ازدواجشان افتاد كه با هم آن درخت را در باغچه كاشتند. آنها با چه اميدي آن نهال كوچك را كاشتند اكنون آن درخت بزرگ شده بود و شاخ و برگي به هم زده بود.
چشمهايش را به آرامي باز كرد، به آخرين تابلويي كه كشيده بود خيره شد. چه لبخند زيبايي بر چهره داشت و اين لبخند او را جذابتر جلوه مي‌داد.
سه سال با اين افكار تنهايي‌اش را پر كرده بود. به آرامي از روي تخت بلند شد، به حياط رفت باران نم نمك باريدن آغاز كرده بود. بوي باران و خاك باغچه در هوا پيچيده بود، گويي كه خاك بو ي او رامي‌دهد چه احساسي خوبي داشت بوي عجيبي بود سه سال بود كه اين بو را حس نكرده بود. دقيقا از وقتي كه او را از دست داده بود نيروي عجيبي در خود احساس مي‌كرد بدون اختيار بيل و كلنگ را آورد و در زير درخت شروع به كندن باغچه كرد. قطرات باران از درخت بر سرش مي‌چكيد و هر لحظه بوي او را بيشتر حس مي‌كرد. حدود چند ساعتي بود كه به كندن زمين پرداخته بود. هوا رو به تاريكي مي‌رفت ولي او خستگي را نمي‌شناخت و آن بوي آشنا هر لحظه بيشتر مي‌شد و تلاش او نيز بيشتر، ديگر بيل و كلنگ را كنار گذاشته بود و با دست كندن گودان را ادامه مي‌داد.
صورتش از آب باران و عرق خيس شده بود و مدام قطراتي از صورتش بر روي خاك مي‌افتاد ولي او همچنان ادامه مي‌داد و در همين سال دستش به جسم سختي برخورد كرد اطراف آنرا با سرعت خالي كرد. جسم سفيدي مشخص شد شبهه به استخوان بود خاكها را با شدت بيشتري بيرون ريخت. هوا كاملا تاريك شده بود به درستي مشخص نبود ولي مي‌توان حدس زد كه استخوانهاي يك انسان است.
بي‌اختيار بلند شد و به درون خانه رفت و چراغ قوه را آورد به گودال كه نزديك مي‌شد بوي او را بيشتر حس مي‌كرد به درون گودال رفت چراغ قوه را روشن كرد اسكلت يك انسان بود ولي عجيب بوي او را مي‌داد خوب برانداز كرد مدت طولاني خيره ماند با دست تمام استخوانها را لمس كرد بر روي انگشتهاي دست جسم سردي را احساس كرد نور را به آنطرف برد جسم فلزي بود خاكها را كه پاك كرد حلقة ازدواجش را شناخت سرش را به ديواره گودال تكيه داد و حال عجيبي به او دست داد گويي پرواز مي‌كند احساس كرد سبك شده و بدنش در حال سرد شدن است بي‌حسي تمام بدنش را فراگرفت و بدنش كاملا سرد شده بود درحاليكه لبخند ملايمي بر لب داشت. پس از چند روز همسايه‌ها متوجه پيكر بي‌جان مردي شدند كه در گودالي در باغچه خانه اش بي‌جان افتاده و تابلويي در آغوش داشت كه بر روي آن تصوير زني بود كه به درختي تكيه داده بود و لبخند ملايمي بر لب داشت.
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30766< 1


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي